هبوط

هبوط

فریادهای خداگونه ای درتبعید
هبوط

هبوط

فریادهای خداگونه ای درتبعید

دوباره هبوط کردم...

ای کشور من:

فریادی از دکتر علی شریعتی

حلاج شهرم

کسی نمی داند که زبانم چیست؟

که دردم چیست؟

که عشقم چیست؟

که دینم چیست؟

که زندگی ام چیست؟

که جنونم چیست؟

که فغانم چیست؟

که سکوتم چیست؟

ای دنیای ناشناخته ای که به تازگی به تو رسیده ام

 تو را پیش از این ندیده ام

پیش از این، دور از تو در اقلیم دیگری می زیسته ام

من از کشور دیگری آمده ام اما با کوه و دشت تو

با رودها و دریاچه ها و مزارع سرسبز و باغ های خرم و پرندگان رنگین و زیبای تو

با وماه و خورشید وستارگان تو آشنایم

سخت آشنایم

آنها نیز با دل من آشنایند

من همه ی عمر به دنبال تو می گشتم

من در روح اجدادم تو را می جستم

من آنان را در این راه می راندم

من آنها را به سوی تو می کشاندم

من اکنون کاشف سرزمین تازه ای نیستم

من وطنم را یافته ام

من در غربت زادم

پدرانم همه در غربت زادند و زیستند و مردند

و هرگز با غربت خو نکردند

هرگز با مردم سرزمین بیگانه نساختند،دل نبستند

همواره در حسرت میهن خویش، سرزمین روح و سرشت و نژاد خویش بودند

یاد او را لحظه ای از یاد نبردند

چو من نیز با باغ های سبز وسرخ سرزمین بیگانه انس نبستم

مرا نفریفتند

هم چنان استوار و صبور

دل به جست و جوی سالیان دراز بستم و تو را یافتم

تو را ای کشور من ،ای آشیانه ی من

ای که از آب و گل توست جان و تن من

ای که در تو من آواره نخواهم بود

در دامن مهربان تو آرام خواهم شد

در کنار تو پریشانی و غربت و بیگانگی را از یاد خواهم برد

نمی دانی که چه نیازی به گم شدن دارم

 به نیست شدن دارم

دوست دارم در پیچ و خم دشت های ناپیدای تو گم شوم

در عمق دریاهای اسرار آمیز تو غرق شوم

در قلب صحراهای خیال انگیز تو محو شوم

دردهای کهنم را در زیر آسمان تو به فریاد سر دهم.

ای که هوای من شده ای

دم زدن در تو حیات من است...

 

یک شعر هم از دوست خوبم علیرضا بهمن زادگان

دریا

می ترسم به خودم بیایم

با تو تمام شهر را قدم زده باشم

و به اندازه تمام کوچه های تاریک زندگیم

بوسیده باشمت

من اما

ماهی آبگیرم

در تو زود می میرم

 

ویک کار جدید از خودم

دوباره طعنه می زنی

 که عشق یک اتقاف است

چه قدراین واژه ها بی تابند و بی قرار

این جمله ها

و این شعرهایم

که مرا یاد تو می اندازد

و نکیر و منکری که مسیر ابروانت را گز می کند

ومرا یاد جهنم چشمانت می اندازد

که خیل کافران مومنت را به جرم عشق  

به جرم واژه ها 

انا الحق 

حلق آویزشان کردند

و تو اصرار می کنی

این عاشقانه ترین مسیر ساحلی آن بعد ازظهر دلگیرترین جمعه ماست

 هزار سال از آن روز می گذرد

تو این دروغ های بزرگ را از تقویم ها یاد گرفته ای

ولی تقویمی که به تو هدیه دادم

هزار و شاعر تا عصر جمعه بیشتر دارد

و تو داری هنوز طعنه می زنی

که عشق یک اتفاق است.

یا علی